معنی پوچ و کاواک

حل جدول

پوچ و کاواک

تهی


کاواک

پوچ، میان تهی

توخالى


پوچ

کاواک

کاواک، واهی

بی معنی و تهی و مزخرف، کاواک، واهی، میان تهی


کاواک، واهی

پوچ

لغت نامه دهخدا

کاواک

کاواک. (ص) (از: کاو (کاویدن) + اک پسوند اسم فاعل و اسم مفعول). (از حاشیه ٔ برهان چ معین). خالی و تهی و پوچ و بی مغز. (ناظم الاطباء). میان خالی و پوچ و بی مغز. (برهان):
بجز عمود گران نیست روز و شب خورشش
شگفت نیست ازو گر شکمش کاواک است.
لبیبی.
- میان کاواک، میان تهی. (ناظم الاطباء).


پوچ

پوچ. (ص) کاواک. پوک. بی مغز. میان تهی: پسته ٔ پوچ. گردکان پوچ. بادام، تخمه، فندق پوچ. || هیچ. مهمل. ناچیز. سخت کم. بسیار قلیل. و رجوع به پُچ شود.
- پوچ شدن مغز،بشدن خرد و مختل گشتن فکر:
صائب از گفت و شنود خلق مغزم پوچ شد
گوش سنگین و به لب خاموش می سازد مرا.
صائب.
- حرف پوچ، سخنی بی معنی. کلامی بیهوده. جفنگ. لاطائل. باطل. دعوی بی دلیل.
- خوابهای پوچ، اضغاث احلام:
خواب پوچ این عزیزان قابل تعبیر نیست.
- هیچ و پوچ، از اتباع است:
شبم بوعده و روزم به انتظار گذشت
به هیچ و پوچ مرا روز و روزگار گذشت.
شاپور
دریغ از یک هل [هیل] پوچ، یعنی هیچ بمن نداد.
- امثال:
یار مرا یاد کند، یک هل پوچ، یعنی هدیه ٔ دوست هر چند ناچیز باشد، نماینده ٔ محبّت اوست.
|| آنچه سبک و متخلخل شده باشد از سوختن یا پوسیدن، چنانکه ذغالی بسیار بحال آتش مانده یا چوبی پوسیده یا دندان یا استخوانی تباه شده. پوک. کرو. || بلیط و قرعه که در آن چیزی نباشد. || بی اخلاق حسنه. شخصی بی اراده. بی مردانگی:
گفت ای کدخدای خام طمع
پیر پوچ بغل زن چمچاچ.
سوزنی.


پر و پوچ

پر و پوچ. [پ َ رُ] (ص مرکب، از اتباع) پوچ.

فرهنگ عمید

کاواک

پوچ، میان‌تهی، بی‌مغز، مجوف،
سوراخ و شکاف میان درخت،

فرهنگ معین

کاواک

(ص.) پوچ، بی مغز، میان تهی.

(اِ.) نک کابوک.

مترادف و متضاد زبان فارسی

کاواک

پوک، مجوف، میان‌تهی، میان‌خالی، آشیانه

فارسی به عربی

معادل ابجد

پوچ و کاواک

65

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری